اشعار محسن ناصحی

  • متولد:
  • کاش آن اشاره هات

همیشه کربلایی باب میل خویشتن داریم / محسن ناصحی

در زمانه ای که حق و باطل در دنیا به وضوح روشن است ، هنوز هم بعضی هیئتها و هیئتی ها حاضر نیستند یک مرگ بر اسراییل بگویند


نفهمیدیم اوّل را و آخر را نفهمیدیم
که مهدی را ندیدیم و پیمبر را نفهمیدیم

سرودیم از شب هجرت ولی در خانه ی تاریخ 
دلیلِ ماندنِ حق بین بستر را نفهمیدیم

من از مَن‌ کنتُ مولا خواندن خود نیز حیرانم
که حیدر را پرستیدیم و قنبر را نفهمیدیم

چه زهرا دوستهای نا تلاوت کرده قرآنی
که از آیات أعطیناک ، کوثر را نفهمیدیم

شب هیأت برای روضه ی در سوختیم امّا
همین که صبح آمد صبر حیدر را نفهمیدیم

به پای نامه های کوفیان امضا زدیم از بس
که سلمان را که مالک را ابوذر را نفهمیدیم

عبای إرباٌ إربایی برای خیمه ها بردیم
اذان شد ، سینه کوبیدیم و اکبر را نفهمیدیم

همیشه کربلایی باب میل خویشتن داریم
که حال زخمی امروزِ کشور را نفهمیدیم

چگونه کربلا را یافتید؟! از ما اگر پرسند
چه پاسخ می توان دادن اگر سر را نفهمیدیم

ستون خیمه را وقتی که می افتاد ، نالیدیم
ولی افتادن سردار لشگر را نفهمیدیم

برای پرچمی امروز دلخونم که در پایش
به خون غلطیدن سرو و صنوبر را نفهمیدیم
 
180 0

ای دل ! تو غمین باش  ولیکن نگران نه / محسن ناصحی

مائیم و همین صبح خبرهای شهادت
مائیم و مناجات سحرهای شهادت 

هر بار به یک شیوه نو جلوه نموده است
از بس متعالی است هنرهای شهادت

تا کی پسِ دروازه تقدیر بمانیم
ما را برسانید به درهای شهادت

کی نوبت ما می شود ای عشق ! که باشیم
با کوله به دوشانِ سفرهای شهادت

ای دل ! تو غمین باش  ولیکن نگران نه
پرواز ، تو را بسته به پرهای شهادت
112 0 5

صدای در آمد، علی پشت در بود / محسن ناصحی

صدای به هم خوردن بال و پر بود
گمانم که جبریل آن دور و بر بود

نگاهش به در بود مهمان بیاید
صدای در آمد، علی پشت در بود

علی بود امّا نه مثل همیشه
که رخسارش از شبنم شرم، تر بود

گُل افتاد بر گونۀ حیدر امّا
مگر خواستگاری از او خوبتر بود؟!

علی خواست لب وا کند، لب فرو بست
نگفت و محمّد خودش باخبر بود

«فداها ابوها»، نگاهش به زهراست
به نوری که در خانه‌اش جلوه‌گر بود

به زهرا که قالوا بلی خواند و خندید
به زهرا که شاد از قضا و قدر بود

علی رفت و زهرا جهیزیّه می‌خواست
علی مردِ میدان و جنگ و خطر بود

زره داشت، شمشیر و اسب و دگر هیچ
که داراییِ او همین مختصر بود

زره شد جهیزیّۀ عشق اما
از آن روز زهرا برایش سپر بود
254 0 5

وقتی میان مارها افتاده باشی / محسن ناصحی

وقتی میان مارها افتاده باشی
در چنگ آدم خوارها افتاده باشی

وقتی مسلمان باشی اما صبح تا شب
از دست بودا ، بارها افتاده باشی

وقتی میان قصه ها خط می خوری تا
از جوهر خودکارها افتاده باشی

وقتی قلمها چای می نوشند تا تو
از آتش سیگارها افتاده باشی

وقتی بدون جُرم قاضی ها بخواهند
بی سر کنار دارها افتاده باشی

بسته است درها و نداری هیچ راهی
جز آنکه از دیوارها افتاده باشی

چون نخلها بی سر بمیر و ایستا باش
بگذار چون نیزارها ، افتاده باشی

قدر تو را یک روز می فهمیم ، هرقدر
از چشم بی مقدارها افتاده باشی
 
1360 0 5

خروش دارد همیشه دریا، همیشه طوفان شتاب دارد / محسن ناصحی

نه بی تفاوت نه می‌تواند، نه می‌نشیند نه خواب دارد
خروش دارد همیشه دریا، همیشه طوفان شتاب دارد

کجا تواند به بی خیالی نشستن و هی نظاره کردن
درست وقتی که بین دشمن، علی به دستش طناب دارد

چرا نجُنبد رگی به غیرت چرا نگیرد علم به قامت
زبان گرفته دوباره اصغر از آن فغان که رباب دارد

به خیمه در تب نشسته زینب، مدافعان حرم کجایند؟
هلا! بیاید، هرآنکسی که به سر خیال ثواب دارد

کجاست قاسم؟ کجاست اکبر؟ چه باک اگر روی نی رود سر؟
سری نماند اگر به پیکر، چه غم؟ که زینب حجاب دارد

به سرتراشی قلندری! نه، به هر محیطی شناوری! نه
وفا و عهد نکو بیاور که حُر شدن هم حساب دارد

گهی به والعادیات ضبحا، گهی به فالموریات قدحا
سپاه فیل است و کی هراسم که دشمن از ما عذاب دارد

حرم در امنیت است اگر من نترسم از سر نترسم از تن
که عاقبت در شبی معیّن سوال ما هم جواب دارد

هم این زمان را پیمبری کو؟ هم اشبه النّاس دیگری کو؟
صدای الله اکبری کو؟ رسیده اما نقاب دارد

حرای پیغمبرانه باید کنار امّ القری، بخواند
که بعثت آخرالزّمان هم نظر به امّ الکتاب دارد

1490 0 5

مدّاحی از کناره ی منبر شروع کرد: / محسن ناصحی

این بار بی مقدمه از سر شروع کرد
این روضه خوان پیر از آخر شروع کرد

مقتل گشوده شد همه دیدند روضه را
از جای بوسه های پیمبر شروع کرد

از تل دوید مرثیه قتلگاه را
از لا به لای نیزه و خنجر شروع کرد

از خط به خطّ مقتل گودال رد شد و
با گریه از اسیری خواهر شروع کرد

این جا چقدر چشم حرامی به خیمه هاست!
طاقت نداشت از خط دیگر شروع کرد

بر سر گرفت گوش عبا را و صیحه زد
از روضۀ ربودن معجر شروع کرد

برگشت، روضه را به تمامی دشت برد
از ارباً ارباً تن اکبر شروع کرد

لب تشنه بود خیره به لیوان نگاه کرد
از التهاب مشک برادر شروع کرد

هی دست را شبیه به یک گاهواره کرد
از لای لایِ مادر اصغر شروع کرد

تیر از گلوی کودک من در بیاورید!
هی خواند و گریه کرد و مکرر شروع کرد

غش کرد روضه خوان نفسش در شماره رفت
مدّاحی از کناره منبر شروع کرد:

ای تشنه لب حسین من ای بی کفن حسین!
دم را برای روضه مادر شروع کرد

یک کوچه وا کنید که زهرا رسیده است
مداح بی مقدمه از در شروع کرد

- هیزم می آورند حرم را خبر کنید-
این بیت را چه مرثیه آور شروع کرد

این شعر هم که قافیه هایش تمام شد
شاعر بدون واهمه از سر شروع کرد


 
4304 2 4